یک شب گرم تابستانی

با درود

الان نزدیکای ساعت ۲ بامدادسه شنبه ست.و من طبق معمول خوابم نمی گیره.

البته همیشه دلیل بی خوابیم عشق و هراس از عاقبت زندگی و بیم از

جدایی و حسرت خوردن بر روزهایی که به بی هودگی گذشته اند ؛

بود ولی امشب شدت گرما ی سوزان این شب مخوف.

از پنجره نگاهی به بیرون مندازم .همه خوابن.انگار فقط من بیدارم و خدا .

سکوت مرگبار یه همچین شب مرگ اندود زجرم میده بر خلاف

همیشه که از همه ی کارام میزدم تا چند لحظه ای در سکوت بشینم و فکر

کنم.

شعری از نیما یادم اومد ولی همش یادم نبود.کتابشو پیدا کردم

براتون مینویسم.

=* =* =* =* =* =* =* =* =* =* =* =*

هست شب یک شب دم کرده و خاک

رنگ رخ باخته است.

باد ؛ نوباوه ی ابر ؛ از بر کوه

سوی من تاخته است.

هست شب ؛ همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا ؛

هم از این روست نمی بیند اگر گنشده ای راهش را

با تنش گرم ؛ بیابان دراز

مرده را ماند در گورش تنگ.

به دل سوخته ی من ماند

به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب !!!

هست شب آری شب.....

. . . . . . هست شب آری شب . . . . . . .

=* =* =* =* =* =* =* =* =* =* =* =*

البته بهتر این شعر رو با سنتور آقای پرویز مشکاتیان و

صدای آسمانی استاد شجریان در آلبوم قاصدک ایشون

بشنوید.

با سپاس (( مست ))

نظرات 1 + ارسال نظر
هاله سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 05:04 ق.ظ http://haleh.blogsky.com

سلام..الانساعت دقیقا ۵ صبحه و من هم خوابم نبرد..هوس کردم بیام وبگردی..دیدی تو تنها بیخواب نیستی؟!:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد